خلاصه قسمت سی و نهم سریال افسانه جومونگ
جومانگ به هر زحمتی که هست وارد قصر میشه و میره اتاق مادرش، اگه تریپ مامانه رو ببینین!
بقیه در ادامه مطلب
جومانگ به هر زحمتی که هست وارد قصر میشه و میره اتاق مادرش، اگه تریپ مامانه رو ببینین!
سربازها یه سرباز دیگه که جومانگ بیهوشش کرده رو پیدا میکنن و نارو میفهمه که جومانگ تو قصره ، یوهوا از جومانگ میخوادتو هفت تا سوراخ قایم بشه تا دست دائه سو بهش نرسه وگرنه تیکه بزرگه گوششه، کسی که به سر باباش اینطوری اورده معلوم نیست با تو چیکارمیکنه
همین موقع نارو وارد اتاق
یوهوا میشه و یوهوا میزنه تو گوشش ومیگه منو ببر پیش دائه سو تا ببینم اون بهت د ستور داده وارد اتاق من بشی؟ نارو عذرخواهی میکنه و جومانگ هم که زده به چاک
سربازها اونا رو میبینن ،جومانگ میگه شما یه زمانی دوش به دوش من میجنگیدین ،اگه منو بکشین من بهتون دست هم نمیزنم ، اونا هم شرمند همیشن و تسلیم مییشن و میذارن بره
یوهوا زود به شاه خبر زنده بودن جومانگ رو میده
دوچی و دستیارش اونا جومانگ و برو بچ رو میبینن و دستیاره میره دنبالشون که وسط راه موسانگ میگیردش واونم یه مشت میزنه وسط دماغش و در میره
موسانگ میگه حدس میزدم شما اینجا باشین و واسه این اومدم که کاهن گفته تو باید بویو رو ترک کنی ، جومانگ هم که یه دنده تر از این حرفهاست قبول نمیکنه و میگه من فعلا اینجا لنگر میندازم
یون تابال و اهل و عیال بر میگردن گیه رو و اونم از خاطرات جونیش واسشون میگه و سو رو به عنوان ریییس بعد از خودش انتخاب میکنه ، سو میگه من نمیتونم ،لیاقتش رو ندارم و عمه سو هم مخالفت میکنه اما یونتابال میگه حرف نباشه همینی که گفتم!
عمه سو که حس حسادت زنونه داره میکشدش میگه بمیرم نمیذار م این دختره بشه رییس و تصمیم میگیره با یونگ دست به یکی کنه!
سو توی فکره که یونتابال بی خبر درباره جومانگ حرف میزنه و وقتی میبینه سو هاج و واج نگاه میککنه بهش میگه که جومانگ زنده است!
سو میره یه گوشه و یواش یواش اشک میریزه که یومیول بهش دلداری میده و میگه ایننو به عنوان بخشی از تقدیرت قبول کن، اوتایی از اون پشت سو رومیبینه
سایونگ به اوتا نصیحت میکنه که انقدر مش...نخوره ، اما اون جواب میده زنی که خیلی وقته عاشقشم انقدر ناراحته و من نمیتونم کاری واسش بکنم
القصه، سرباز وفادار شاه برای جومانگ نامه میاره و توی این نامه شاه از جومانگ خواسته توی قصر حاضر بشه
شاه یه دادگاه تشکیل میده ، وزیرا موندن که چیکار کننن، وزیر اعظم میگه به هر حال اون شاه مملکته و باید دادگاه تشکیل بشه
همه حضور دارن و شاه بعد از یه مقداری شکسته نفسی، میگه شنیدم این جومانگه هم زنده است نه؟
بقیه خفن کف میکنن که این شاه داره چی میکه ، برادر ملکه میگه یه چاخانایی شده بود که وقتی تحقیق کردیم دیدیم دروغه
شاه به دائه سو میکه نکنه میخواستش بکشنش؟ دائه سو میگه اگه اون زنده بود و برمیگشت من قلم پای کسی که میخواست اونو بکشه میشکستم، همین موقع شاه که به خیال خودش پلیتیک روسی زده میگه جومانگ بیاد تو!
نارو د م دروازه شهر به جومانگ خوش امد میگه جومانگ در بین استقبال همه وارد میشه
همون موقع ملکه در حال خوش و بش با کاهن های خنگه که دارن الکی از خودشون تعریف میکنن و میگن از این به بعد خطری دائه سو رو تهدید نمیکنه
ملکه تا میشنوه جومانگ اومده تر ش میکنه
شا ه و جومانگ با هم تنها میشن ، جومانگ میگه که هرگز دائه سو رو واسه این گستاخی نمیبخشه
و شاه از ش میخود تا فعلا یه مدت موش مرده باشن تا اب ها از اسیاب بیفته و دوباره قدرت دستشون بیاد
یونگ پو هم که طرف حزب باد هست ، به جومانگ میگه بیا دو سه تایی حال این دائه سورو بیگیریم
اما جومانگ که حواسش جمعه میگه به نظر من بهتره که تو هم به دائه سو کمک کنی!
بعد از اونم توی یه ملاقات با دائه سو ، پاچه خواریش رو میکنه و میگه شکی نیست که تو ارامش رو به بویو برکردوندی کاری داشته رو در وایسی نکن
جومانگ یه سویا رو به مادرش معرفی میکنه و از اینکه اون جونش رو نجات داده میگه
یوهوا هم که حال و هوای جومانگ رو خوب میدونه م یخواد از فکر سو بیاد بیرون
جومانگ واسه دیددن سو به راه میفته
از اون طرف خواهر یون به یونگ پیشنهاد میده که در عوض اینکه پسرش رو رییس گیه رو کنه واسش شمشیری که موپالمو ساخته رو میار ه
توی شورای بین روسا همه به ضرر یونتابال رای میدن و اون برکنار میشه
سو که ناراحتیهای زیادی رو تحمل میکنه مریض میشه
و اتفاقات بد با دزدیده شددن موپالمو و موسانگ تکمیل میشه
وقتی جومانگ به دیدن یونتابال میاد سو از بالا فقط بهش نگاه میکنه و میره یه گوشه اروم گریه میکنه
شوهرش میگه برو ببینش
اما سو میگه من دارم اونو فراموش میکنم
اشک ادم در میاد
همین موقع خبر دزدیده شدن موسانگ و موپالمو رو به جومانگ میدن
جومانگ میدونه که هنوز پاش به بویو نرسیده یه جنگ دیگه با دائه سو در راهه....
منبع : موبایل پارس:سایت رسمی تاجر پوسان وجومونگ
کلمات کلیدی :
» نظر